شقايق گفت : با خنده نه بيمارم ، نه تبدارم
بسي کوه و بيابان را بسي صحراي سوزان را به دنبال گلش بوده و يک دم هم نياسوده ، که ناگه چشم او افتاد بر رويم بدون لحظه اي ترديد، شتابان شد به سوي من به آساني مرا با ريشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد و او مي رفت و من در دست او بودم و او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا مي کرد پس از چندي هوا چون کوره آتش، زمين مي سوخت و ديگر داشت در دستش تمام ريشه ام مي سوخت به لب هايي که تاول داشت گفت:اما چه بايد کرد؟ در اين صحرا که آبي نيست به جانم هيچ تابي نيست اگر گل ريشه اش سوزد چه خاکي بر سرم ريزم براي دلبرم هرگز دوايي نيست خودش هم تشنه بود اما !! نمي فهميد حالش را چنان مي رفت و من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم دلم مي سوخت اما راه پايان کو ؟ نه حتي آب،نسيمي در بيابان کو ؟ و ديگر داشت در دستش تمام جان من مي سوخت که ناگه روي زانوهاي خود خم شد دگر از صبر او کم شد دلش لبريز ماتم شد کمي انديشه کرد - آنگه - مرا در گوشه اي از آن بيابان کاشت نشست و سينه را با سنگ خارايي زهم بشکافت زهم بشکافت اما ! آه صداي قلب او گويي جهان را زيرو رو مي کرد زمين و آسمان را پشت و رو مي کرد و هر چيزي که هرجا بود با غم رو به رو مي کرد نمي دانم چه مي گويم ؟ به جاي آب، خونش را به من مي داد و بر لب هاي او فرياد "بمان اي گل که تو تاج سرم هستي دواي دلبرم هستي بمان اي گل" ومن ماندم نشان عشق و شيدايي و با اين رنگ و زيبايي و نام من شقايق شد
نوشته شده توسط afsaneh در سه شنبه 2 دی 1387 ساعت 2:50:37 AM |
بهترینها وبدترینهای یرسپولیس درسال 88
ضرب المثلهای جالب درموردازدواج
انشای یك بچه دبستانی در مورد ازدواج
18134 بازدید
8 بازدید امروز
3 بازدید دیروز
17 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian